يعنی به عشق در يك نگاه ...
اعتقادی ندارم.
فقط يكبار فاصلهم با كسی كم شد..
نفسش به صورتم خورد. ...
صدايش در گوشم لرزيد....
بعد نگاهم رفت سمت صورتش...
نگاهش آمده بود سمت صورتم..
حواسمان را ...
به صفحهی كاغذ پرت كرديم ....
و دقت كرديم ديگر آن اتفاق نيفتد...
ولي نفسش ...
همچنان داشت صورتم را ...
گرم و گرم و گرم میكرد ...
و صدايش به قلبم هيجان میداد....
من هرگز در يك نگاه عاشق نشدم...
من با لرزش دستهايش ...
و دستهايم كه ...
آن كاغذ لعنتی را گرفته بوديم، ...
گير افتادم.
و بعد هم چند سالی طول كشيد ...
كه مثل از بين رفتن يك زخم عميق،..
خاطرهی آن روز هم از بين رفت....
همدیگر راپیرنکنیم...
برچسب : نویسنده : farzanehsaeidi بازدید : 63